به گزارش مشرق، روضه شهادت امام سجاد (ع) در شب و روز دوازدهم محرم خوانده میشود.
روز دوازدهم؛ روضه شهادت امام سجاد (ع):
در جسم جهان فیض بهارانم من
عالم چون زمین تشنه، بارانم من
در زهد دلیل پارسایان جهان
در عشق امام جان نثارانم من
فرزند حسین و زینت عبّادم
شایستهترین سجده گذارانم من
با این همه منزلت ز سوز دل و جان
روشنگر بزم سوگوارانم من
چون لاله همیشه از جگر میسوزم
چون شمع همیشه اشکبارانم من
--
من نور دل پیمبر و زهرایم
روشنگر بزم عترت طاهایم
افروختهتر ز شمع افروخته ام
دل سوختهتر ز لاله صحرایم
با ذکر دعا و خطبه و اشک و پیام
من حافظ انقلاب عاشورایم
بیمار فتاده در دل آتش و خون
لب تشنه، خسته بر لب دریایم
آن طرفه شهید زنده ام من که به عمر
از تیغ جفا بریده اند اعضایم
--
آنم که به هر گام خطرها دیدم
در هر نفس از ستم شررها دیدم
با آن که ز کربلا، دلم خونین بود
در شام همی خون جگرها دیدم
با آن که به خاک و خون بدیدم تنها
بر عرشه نیزه نیز، سرها دیدم
در باغ به خون نشسته کرببلا
افتاده، قلم قلم شجرها دیدم
یک سو، تن صد چاک پدرهای شهید
یک سو، تن پامال پسرها دیدم
--
من دیده ام آنچه را که دیدن سخت است
دیدن نه همین بلکه شنیدن سخت است
از ورطه طوفان زده ی آتش و خون
بر ساحل آرزو رسیدن سخت است
هفتاد و دو تن ز بهترین یاران را
دیدن به زمین و دل بریدن سخت است
بار غل و زنجیر چهل منزل راه
با پیکر تب دار کشیدن سخت است
جانبخش بود صدای قرآن اما
از رأس پدر به نی شنیدن سخت است
آن کس که امامتش به خون شد آغاز
وآن کس که خلیل کربلا بود منم…
سید رضا موید
من از دیارِ غم و روزگارِ بارانم
من از اهالیِ اشک و تبارِ بارانم
کسی نمانده برایم غریب میمیرم
کسی نمانده بگویم چقدر دلگیرم
کسی نمانده بسوزم که عُقده وا گردد
کسی نمانده زِ قلبم غمی جدا گردد
قسم به سرخیِ چشمم به گرمیِ آهم
نرفته از نظرم خاطراتِ جانکاهم
چگونه با که بگویم غروب غمگین است
غمی که مانده به دوشم چقدر سنگین است
من اشکِ بی کسیِ خیمهگاه را دیدم
میانِ خیمه ولی قتلگاه را دیدم
که ذوالجناح پُر از خون ولی سواری نیست
به جای جایِ تو غیرِ زخمِ کاری نیست
حرامیان همه بر گِردِ پیکرش بودند
تمام نیزه بهدوشان پِیِسرش بودند
به یک طرف به جگر شعله خواهرش میزد
به یک طرف به سر و سینه مادرش میزد
چگونه با که بگویم غروب را دیدم
به رویِ نیزه سری از بدن جدا دیدم
صدای هلهلهها تا به گوش ما آمد
صدای حرمله از پشت خیمهها آمد
به پشتِ خیمه نوکِ نیزهای زمین میخورد
کسی به خنده سرِ کوچکی به نِی میبُرد
حرامیان نه فقط گاهواره میبُردند
لباس را زِ تَنی پاره پاره میبُردند
به رویِ دوش همه تازیانه میآمد
زِ گوشهای همه گوشواره میبُردند
درونِ خیمه زمینگیر بودم اما سوخت
تمامِ بستر من با خیام یکجا سوخت
زِ داغ تاول آتش صدای ما میسوخت
میان شعله سر و دست و پایِ ما میسوخت
چگونه با که بگویم حکایتِ سر را
حکایت عطش و خیزران و پیکر را
زمانِ غارت ما بود و خندهی دشمن
که دید چشم غریبم دو چشمِ خواهر را
نمیرود زِ خیالم دَمی که میدیدم
به سمت نیزهی بابا نگاهِ دختر را
دوید کودکی و یک نفر به دنبالش
گرفت پنجه به زلف و کشید معجر را
حسن لطفی
در چهل سالِ گذشته اشک من رگبار بود
ابرِ بارانزای چشمم روز و شب پربار بود
از گلویم آب خوش پایین نرفته هیچ وقت
کامم از خشکیِ داغِ تشنگی سرشار بود
زندگی کردم تمام خاطرات خویش را
پیش چشمم روضهها هر روز، در تکرار بود
آه از آن لحظه که دیدم جسم بابا را به خاک
پیکری که روی آن انگار، یک نیزار بود
از همان ساعت که روی نیزهها خورشید رفت
دائماً پیش نگاهم رقص نیزهدار بود
من نماز اشک میخواندم به محراب بلا
روبرویم روی نیزه قبله ای سیّار بود
وای، از شام و تمام چشمهای هیز آن
دستهایم بسته بود و عمه در بازار بود
روضههای شام، از کرب و بلا هم بدتر است
مُردم از این داغ، که ناموس، در انظار بود
وای، از طشت طلا و قاریِ بزمِ شراب
آیه خواند و در جوابش خیزران در کار بود
وای، از چشمِ خریدار و نگاه هرزه اش
کار او اصرار و کار عمهام انکار بود
کاش پایم وا نمیشد روی این دنیای پست
روزگار از بسکه با من سخت و بدرفتار بود
منشأ این هتک حرمتها همان روزی ست که
دید، حیدر همسرش بین در و دیوار بود
رضا قاسمی
از سرورِ هر دو عالم نزد ما غم بهتر است
گریه بر تو از نماز نیمه شب هم بهتر است
واقعاً اشک برای روضه چیز دیگری است
در سلوکِ ما فرات از آب زمزم بهتر است
گریههایم را بگیری بی گمان دق میکنم
مردن از دنیای بی گریه برایم بهتر است
در جواب اینکه شأن گریه کنهای تو چیست
از برای این سوال «الله اعلم» بهتر است
هر که به جایی رسید از نوکریِ تو رسید
نوکری تو ز آقایی عالم بهتر است
نوحه دم دادیم و با این دم مسیحا دم شدیم
از دم روح القدس واللهِ این دم بهتر است
یازده ماه از خدا ماه شما را خواستیم
از تمام ماهها ماه محرم بهتر است
انبیا در آخرِ خط میشوند عبدالحسین
آخرِ این راه از آغازِ آن هم بهتر است
رتبهی پیرِغلامان تو نزدِ فاطمه است
چون غلامیِ شما با قامتِ خم بهتر است
گر به زیرِ ناودانِ کعبه هم باشم ولی
معتقد هستم که باشم زیرِ پرچم بهتر است
علیرضا برنا
کوچههای مدینه و بوی زخمهای تنی که میآید
چشمهای سپید یعقوب و بوی پیراهنی که میآید
مرد سجادهای که درک نکرد هیچکس آیهی مقامش را
در هیاهوی شهر کوفه نداد هیچکس پاسخ سلامش را
تا عزاداریش شروع شود دیدن شیرخواره ای کافی ست
تا صدایش به گوش ما برسد دیدن گوشواره ای کافی ست
وقت افطار کردنش هر شب تا که چشمش به آب میافتاد
تشنگی ضریح لبهایش یاد طفل رباب میافتاد
من نمی دانم این که خاکستر چه به روز سر امام آورد
زیر زنجیر پیکر زردش معجزه بود اگر دوام آورد
گیرم از دست کوفه راحت شد سنگ طفلان شام را چه کند؟
گیرم از دست کوچه سنگ نخورد مردم پشت بام را چه کند؟
تا که این مرد قافله زندهست حرفی از طفل کاروان نزنید
پیش این مرد گریه، جانِ حسین حرفی از چوب خیزران نزنید
علی اکبر لطیفیان
من آن گلم که خفته به خون باغبان من
نه گل نه غنچه مانده به باغ خزان من
مرغ بهشت وحی ام و از جور روزگار
ویرانههای شام شده آشیان من
هفتاد داغ دارم و در سوز آفتاب
هجده سر بریده بود سایبان من
زنهای شام خنده به ناموس من زدند
این بود احترام من و خاندان من
زنجیرها به زخم تن من گریستند
دشمن نکرد رحم به اشک روان من
گردید نقش خاک زسنگ یهودیان
از نوک نی سر پدر مهربان من
شام بلا و طشت طلا وسر حسین
گردید قاتل پدرم میزبان من
من اشک ریختم زبصر او شراب ریخت
با آنکه بود آیه کوثر به شأن من
من ناله میزدم زدل او چوب خیزران
من تن به مرگ دادم او سوخت جان من
«میثم» خدا جزات دهد در عزای ما
کز نظم تو عیان شده سوز نهان من
غلامرضا سازگار